نیایش
خداوندا:
در صبح ارغوانی بهاری آن هنگام که مه سپیدبال و حریرگون، بادست خرامانش موجهای خروشان دریا را نوازش می کند، و لختی بعد که خورشید درخشان اشعه های نارنجی اش را بر آبی دریا فرو می کند و با غلغلک لطیفش دریا را به تلاطم می آورد؛
تو را می بینم.
در غروب جادوئی تابستانی، در آن ساعت که مهتاب لبخند می زند و دریا ماه را در آغوش میکشد و در آن هنگام که موجهای عابد پیشانی مرطوبشان را به سجده گاه خیس ساحل میکوبند و سرگرم عبادت شورانگیزشان میشوند؛
تو را می بینم.
درطلوع طلائی رنگ خورشید پائیزی؛ در رقص هزاررنگ برگهای چرخان و در آوای محزون آنها که بر پهنه وسیع خاک درسجده اند و یادآور خزان پس از نشاط اند؛
تو را می بینم.
در ظهر لاجوردی زمستانی، آن زمان که تلالو برف زمین و آسمان را منور کرده است و در رقص پرشکوه درختان که دربرابر تنفس بورانی زمستان می تابند و می چرخند؛
تو را می بینم.
آری، تو را می بینم. هر روز و هر ساعت و هر لحظه تو را آنقدر نزدیک می بینم که حضور بیواسطه ات را می بویم. در رایحه دلنواز گلها، در عبادت پرشور و مواج دریا، و در فصول رنگارنگ هستی؛ فقط تو را می بینم:
خداوندگار من و زندگی و فصل ها...